معجزۀ عشق

 

 

 

 

مسیحیانِ دهه های اول تأسیس کلیسا در مقایسه با بت پرستان، بسیار اندک بودند. برای مثال، تعداد مسیحیان در شهر آتن چقدر بود؟ پولس رسول پس از موعظه در مارس هیل وقتی قرنتس را ترک کرد، برای چندین بار به این شهر معروف رفت. همانطور که کتاب مقدس می گوید :" لیکن چند نفر به او پیوسته ایمان آوردند که از جمله ایشان دیونیسیوس آریوپاغی بود و زنی که دامرس نام داشت و بعضی دیگر با ایشان." ( اعمال 17: 34 )

چند نفر مسیحی در وِریا وجود داشتند؟ چند نفر در تسالونیکی، در فیلیپی، و دیگر شهرها؟ تعداد کمی؟ یک مسیحی در بین هزاران نفر؟ در آن زمان آماری وجود نداشت که به ما بگوید دقیقاً چند درصد مردم مسیحی بودند. با این حال، این واقعیت است که در امپراطوری روم بزرگ، تعداد کمی وجود داشتند. با وجود این، اقلیت کوچک مسیحیان، نفوذ عظیمی در دنیای کافر قدیم داشتند. مسیحیان آن زمان قدرت جذبی داشتند که مردم را به ایمان می کشاندند. و آن ویژگی که مردم را مجذوب می کرد، چه بود؟ معجزه ها؟ بدیهی است که معجزاتی که مسیحیان انجام دادند، مردم را به ایمانی نو، ایمان حقیقی جذب کردند. از آن جایی که این چیز کوچکی نبود که بت پرستان برای دیدن آن ماهیگیران جلیلی و دیگر واعظان انجیل که با ذکر نام خداوند ما عیسی مسیح ، بیماریهای ناعلاج که هیچ پزشک و دارویی توانایی درمان آنان را نداشتند را فوراً درمان می کردند، دیوهایی که در روح مردم قرار داشتند، اخراج می شدند و مرده ها با ذکر نام خداوند ما عیسی مسیح بر می خاستند.

اما بیش از معجزه ها، آنچه بیشترین تأثیر را به وجود آورد، عشقی بود که مسیحیان سالهای اول تأسیس کلیسا موعظه می کردند و عمدتاً در زندگی روزمرۀ خودشان آنرا نشان می دادند. عشق بزرگترین شگفتی بود که مسیحیان در میان دنیای قدیم ارائه دادند. عشق " چیزی جدید " بود، معجزۀ بزرگی که بالاتر از همۀ معجزات دیگر درخشید و جهان را شگفت زده کرد. 

اما چطور؟ آیا قبل از اینکه انجیل موعظه شود، عشق وجود نداشت؟ وجود داشت، اما عشقِ پیش از مسیح ضعیف بود، محدود به مرزهای باریکی بود که قادر به بالا رفتن نبود. عشقی که بهترین شکل را داشت، عشقی بود که هر انسان برای خودش داشت. عشق به همسایه ات همانند خودت، تنها قانونی از موسی بود که شنیده می شد. اما خداوند معیار جدیدی از عشق به ارمغان آورد، و اکنون با این معیار انسان را به اندازه گیری عشق فرا می خواند. چه معیاری؟ این معیار، عشق اوست. عشقی که هیچ توصیف عشقی بر او مقدم نیست، هیچ فضیلتی، هیچ دستاوردی مانند آن وجود ندارد که بتواند انسان را حرکت دهد و جذب کند، این عشق از بلندای آسمان به زمین آمد، به ملاقات انسانِ بی تفاوت و سرد، انسانی که در گِل و لای نفس امارۀ خود می غلطید، انسانی که متنفر و کفرگو بود و دشمن خدا شده بود. عشق، این انسان را در آغوش گرفت و از طریق صلیب، شیرهایی که او را شسته و پاک میکرد و او را از برف سفیدتر می کرد، باز شد و او را به آسمان بالا برد. آه! عشق مسیح! تا آنجایی پیش رفت که به اسفل هاویه رفت و مرگ را شکست داد و انسان را بالا برد. برای گنهکاران، برای دشمنان او، برای کافران، برای کسانی که در برابر محکمۀ روحانی آورده شدند. برای بی دینان ، برای کسانی که او می باید آسمان و بارانِ آتش و گوگرد را بر آنان ببارد، خداوند خون خود را ارائه داد.

اگر این عشق، انسان را تکان ندهد، او به سنگی بی احساس تر از سنگهای جلجتا تبدیل شده است چرا که در روز مصلوب شدن آنها لمس شدند و لرزیدند.

برای درک عشقِ مسیح باید این را باور داشت. 

عشقی که خدا از طریق تعلیمش و نمونه اش، و بخصوص از طریق قربانی شدنش بر روی صلیب، به جهان نشان داد، این عشق آن معیار تازه ای است که باید عشق یک نفر نسبت به همسایگانش را با آن اندازه گرفت. " به شما حکمی تازه می دهم که یکدیگر را محبت نمایید، چنانکه من شما را محبت نمودم تا شما نیز یکدیگر را محبت نمایید." (یوحنا 13: 34 )

صلیب مسیح، این معیار ما است. عشق خود را نسبت به عشق او مقایسه کنید و خواهید دید که شما تا چه اندازه از عشقِ ایده آل دور هستید.

                                                       ***     

دوازده رسول، عشقی را که خداوند نشان داد تقلید کردند. در کلمات و اعمالی که آنان نسبت به دیگران و نسبت به کل دنیا داشتند این را نشان دادند. رسولان با پیوند عشق متحد شده بودند، که هیچ قدرت شیطانی نمی توانست آنرا در هم شکند. حسادت و نفرت در بین آنها وجود نداشت. عشقِ مسیح بر هر گونه ضعفی غالب آمد. آنان یک روح در دوازده بدن بودند. افکار، احساسات، کلمات، اعمال و همۀ رفتار آنها، درونی و بیرونی، در حول یک مرکز، مسیح، میچرخید. 

و مسیحیان اولیه، عشق مسیح و عشق دوازده رسول را تقلید کردند. و در میان آنها برخی از کسانی بودند که در آن روزهای مقتضی در ساعات اولیۀ روز جمعۀ مقدس در برابر ولی نعمت و خیرخواه همۀ ما، فریاد می زدند :" مصلوبش کنید، مصلوبش کنید ". عشق مسیح، که آنها را در آغوش گرفت و آنها را بخشید، قلب هایشان را برافروخت و آنها می خواستند که این عشق الهی او را به جهان اطرافش گسترش دهند تا آنها نیز از آن بچشند و به همان اندازه آنها نیز خوشبخت شوند. 

همه در زیر صلیب، که بنای ابدیِ عشق الهی بود متحد شدند، و افراد بسیاری که ایمان آوردند وارد رابطۀ برادری شدند، کتاب مقدس اعمال می گوید :" جملۀ مؤمنین را یک دل و یک جان بود، به حدی که هیچکس چیزی از اموال خود را از آنِ خود نمی دانست، بلکه همه چیز را مشترک می دانستند." ( اعمال 4: 32 )

مسیحیان اولیه توسط این عشق به ارتفاعات فلاسفۀ دنیای قدیم که قابل دسترس نبود، دست یافتند. و تصویر نخستین مسیحیان که این فرمان جدید عشق مسیح را در زندگی روزمرۀ خود اِعمال می کردند، چشم اندازترین منظر جهان بود. مردم با عظمت این عشق، شگفت زده شده بودند. 

                                                       ***     

بشریت برای این عشق تشنه است، چرا که نفرت مانند گردبادی داغ، قلب های انسانها را سوزانده و آنها را به زمین خشک و بی روح تبدیل کرده است. کلمات عشق توسط عیسی ناصری، مانند شبنم آسمانی بر قلب انسانها فرو افتاد، زیرا که انسان برای تنفر خلق نشده بود بلکه برای عشق. و موعظۀ عشق مسیح، قلب را به مسیر صحیح خود، به منبع آن، به مرکز زندگی آورد. 

کافران که دیدند چه نوع عشقی در میان مسیحیان حاکم است، حتی در مناطق دور افتاده، شگفت زده بودند و می گفتند : مسیحیان یکدیگر را دوست دارند حتی قبل از اینکه یکدیگر را بشناسند! قدرتی نامرئی و مرموز، مانند قدرت جاذبه، مردم مسیحی را با یکدیگر مرتبط و متحد کرده است. و این عشق به سوی جهان بت پرست، جاری شد، و دیگران را آبیاری کرد و پرورش داد، همچنین کسانی را که در داخل جامعۀ مسیحی نبودند، حتی دشمنان آنها را، آن شکنجه گران وحشتناک، آنهایی که قاتلان مسیحیان بودند. مسیحیان مصلوب شدند، و مانند مسیح برای مصلوب کنندگان دعا کردند. مسیحیان در داخل زندانها و مکان های مختلف شکنجه شدند و برای آزاردهندگان خود دعا کردند. این عشق ملایم کننده، سخت ترین قلب ها را خم می کرد، بطوری که چاقو ها و زنجیرهای خود را پرت کرده و گریه می کردند، که آنها نیز مسیحی شدند. - گفته شده است که یک طاعون وحشتناک در اسکندریه، این مرکز بزرگ کافران دوران قدیم در طول قرن دوم، شیوع یافت. صدها نفر از مردم در حال مردن بودند. کافران مردم خود را رها کردند و با وحشت به منظور نجات جان خود فرار کردند. مریضان منتظر مرگ بودند.....

ناگهان فرشتگان در خانه های آن کافران ظاهر شدند. آنها مسیحیان شهر بودند. این مردم بی باک به عمارات و کلبه های آن کافران با لبخندی بر لب وارد شدند، و از بیمارانی که خانواده های ایشان آنان را رها کرده بودند، مراقبت کردند. بسیاری از این مسیحیان با این بیماری مرگبار آلوده شدند و درگذشتند. اما این عشق ایثارگرانۀ مسیحیانی که حتی تا روز قبل مورد شکنجه و آزار قرار گرفته بودند، نتایج معجزه آسایی بوجود آورد، که هزاران معجزه نمی توانست آنرا بیاورد. این، کفر را فتح کرد. به جای هزاران کلمۀ زیبا، برتری مذهب مسیحیت را نسبت به دیگر ادیان به خوبی نشان داد. بسیاری از بت پرستان که به طرز خشونت باری از مسیحیان نفرت داشتند، حال ذهنشان تغییر یافته و به مسیح اعتقاد پیدا کرده بودند، که به پیروان خود چنین قدرت می دهد تا خودشان را قربانی دشمنانشان کنند.

و تنها این رویداد نبود. چنین اتفاقاتی در زندگی مسیحیان قرن اول اتفاق می افتاد.

پس از آن عشق مسیح زیباترین صفحات تاریخ مسیحی را رقم زد. و پس از چنین درخشندگی فوق العاده ای از عشق مسیحی، چطور مسیحیت می توانست به تمام جهان شناخته شده، گسترش نیابد؟ عشق، عشق مسیحی، همانگونه که آن مسیحیان آنرا زندگی می کردند، یک معجزۀ بزرگ است. 

                                                         ***     

خوانندگان عزیزم! اجازه دهید از تصویر شگفت انگیزی که مسیحیان قرن اول آنرا ترسیم کردند، به این قرن گذشته، قرن بیستم که ما در آن زندگی می کنیم بیاییم. امروزه مسیحیان تعدادی اندک، آنطوری که آنها در قرن اول بودند، نیستند. آنها میلیون ها نفر هستند. آنها یک چهارم جمعیت جهان هستند. آنها بخش های متمدن تر جهان را تشکیل می دهند. آنها در علوم رتبۀ نخست را دارند. آیا نباید عشق را به همراه علم و دانش در سرزمین مسیحی پرورش دهیم؟ متأسفانه این چنین نیست. دانش درخت عشق را آبیاری نکرده است اما توانسته با غرور شیطانی خشک کردن آنرا مدیریت و تحصیل کند. عشق خشک شده است. درخت وحشی تنفر جوانه زده و به جای عشق رشد می کند. میوۀ آن تلخ و کشنده است. سرزمین " مسیحی " اروپا به یک کشتارگاه تبدیل شده است. مسیحیان به مسیحیان حمله می کنند، یکدیگر را مانند حیوانات وحشی می درند، بدتر از حیوانات وحشی.

این نمایش ترسناک کشتار متقابل، توسط ساکنین قارۀ متمدن جهان که اغلب توسط مسیحیان ساکن شده است، به ارمغان آمده است. آنها در نیمۀ اول قرن حاضر دو بار بقیۀ جهان را کشتند. شاید آنها در حدود یک سوم زمان این را آوردند...

متحیرم، جهانی که به مسیح اعتقاد ندارد، نظر خود را برگردانده و به طور مدام می پرسد: آیا آنها مسیحی هستند؟ آیا آنها انسانند؟ این افراد حیوانات وحشی هستند. این عشقِ به یکدیگر نیست، بلکه کشتن یکدیگر است که شعار آنهاست. بیایید از این هیولاها دور شویم؟ تمدن ما بهتر است ...

در برابر این منظره ، کسی که نمی تواند کاری انجام دهد آهی می کشد و می گوید: هزاران بار بهتر خواهد بود اگر چند هزار مسیحی واقعی وجود می داشت که یکدیگر را بر اساس معیار عشق مسیح دوست بدارند، این بهتر از 700 میلیون مسیحی معاصر که فقط در نام مسیحی هستند می بود، که با خودخواهی خودشان، با نزاع های خودشان، تکبر خودشان، خودپسندی خودشان، احساسات شرم آور خودشان، بدترین تهمت ها و افتراها را به دین مقدس ناصری موجب می شوند، و بزرگترین مانع گسترش انجیل نجات بخش هستند.

عشق مسیحیان، در اینجا، معجزۀ بزرگ، و نفرت مسیحیان رسوایی بزرگ است. 

مادامی که زمان وجود دارد، بیایید به صدای مسیح نجات دهندۀ ما، گوش فرا دهیم، که از ما می خواهد جادۀ نفرت را ترک کرده و در جادۀ عشق که او خودش از طریق صلیبش آنرا رسم کرده است، گام برداریم : " به شما حکمی تازه می دهم که یکدیگر را محبت نمایید، چنانکه من شما را محبت نمودم تا شما نیز یکدیگر را محبت نمایید. به همین همه خواهند فهمید که شاگرد من هستید اگر محبت یکدیگر را داشته باشید." ( یوحنا 13: 35 - 34 ) 

   

~ گزیده ای از کتاب پدر آگوستین " THAVMATA "!

 

 

 

ترجمه از: خادم خدا