قدیس یعقوب پارسی

                             منبع: http://modeoflife.org/holy-great-martyr-saint-james-the-persian/

 

 

 

قدیس یعقوب پارسی از قرن ششم محافظ صومعه ماست. او بخاطر ایمان خود قطعه قطعه شد و شهید گشت. هنگامی که مادر آگنس برای اولین بار در سال 1994 به صومعه آمد، که در سالهای زیادی در ویرانه ها بود، هیچ تصوری از شهادت حامی این محل مقدس نداشت. اما یک کشیش داستان او را به مادر آگنس گفت. او بسیار تحت تأثیر قرار گرفت، زیرا فهمید که این قدیس، یک شفیع برای اتحاد مسیحیان است، که کاملا با مأموریت او سازگاری دارد: اتحاد انطاکیه. با این "تصادف" او تمایل خود را برای بازسازی این صومعه قدیمی ابراز کرد. اما این قدیس یعقوب، نه یکی از رسولان، بلکه یکی هم نام آن رسول، کیست؟

 

ارتداد یعقوب

قدیس یعقوب فارسی، که به خاطر عذاب وحشتناکی که قبل از سر بریدنش متحمل شد، به قدیس یعقوب قطعه قطعه شده نیز شناخته شده است و در سرزمین باستانی پارسیان (ایران) در طی تمدن بالای خود به دنیا آمد. شهادت او در زمان خودش به خوبی شناخته شده بود، زیرا در صحنه بین المللی، تأثیر مسیحیان ایرانی که تا زمان تبعیدشان مرتباً حذف شدند و در نهایت منجر به انقراض آنها شد، معروف گردید. بنابراین، با مرگ آشکار او، شهادت او تبدیل به یک کاتالیزور و دلیل اصلی جنگ بین بیزانس و ایران شد، که باعث شد مقامات امپراتوری ایران و طرفداران "مجوسی" به نسل کشی بی رحمانه مسیحیان ایرانی پایان دهند و در نتیجه صلح، ثبات و آزادی را برای آنها به ارمغان آورد.

 

در سطح شخصی، مقدار کمی که ما می دانیم، این است که یعقوب تحت سلطنت شاه یزدگرد اول (420-399) و پسرش بهرام پنجم زندگی می کرد و در آن دوره به شهادت رسید. احتمالا شاهی که او را بازخواست کرد و او را به شهادت محکوم کرد، بهرام پنجم بود، پدرش یزدگرد در آن زمان به دلیل بیماری خود از سلطنت اجتناب کرده بود. بهرام پنجم سپس اکثریت وظایف امپراتوری را با کمک شورای پدرش به عهده گرفت. بر طبق برخی مستندات شهادت یعقوب در سال 421 میلادی رخ داده است.

 

یعقوب در شهر سلطنتی Beit-Lapeta، در یکی از خانواده های مشهور متولد شد. او مانند خانواده اش، مسیحیت را پذیرفت و با یک مسیحی عابد ازدواج کرد. او به دادگاه پادشاه ایران پیوست، او به افتخارات رسید و از بالاترین مقام برخوردار شد. او شخص مورد علاقه شاه یزدگرد بود، که با مرحمت او غرق شده بود. همچنین یعقوب در پاسخگویی برای ترفیع از پادشاه، تا جایی پیش رفت که ایمانش به مسیح را انکار کرد. مادر و همسرش با غم و اندوه در مورد ارتداد او با خبر شدند و نامه زیر را برایش فرستادند:

 

"ما شنیده ایم که خدمت به یک پادشاه زمینی و عشق به منافع فانی این عصر، موجب شده که تو خدای ابدی را رها کنی. ما از تو یک سؤال می پرسیم، لطفا پاسخ بده: اکنون این پادشاه کجاست، که برای او چنین فداکاری بزرگی انجام داده ای؟ او به عنوان آخرین فرد خاندانش از دنیا رفت و به خاک افتاد: چه چیزی می توانی از او انتظار داشته باشی؟ آیا او تو را از عذاب ابدی محافظت می کند؟ اگر در ارتداد خود بمانی، تو هم مانند او به دست خدای انتقام جو خواهی افتاد، و ما دیگر هیچ ارتباطی با تو نخواهیم داشت، زیرا تو خدا را ترک کرده ای، ما نمی خواهیم هیچ اشتراکی با یک خائن داشته باشیم؛ تمام شد؛ ما دیگر برای تو وجود نداریم. "

 

این نامه عمیقا بر روی یعقوب که در آن زمان در ارتش مستقر بود، تاثیر گذاشت؛ چشمانش را باز کرد. او به خودش آمد و به داخل چادر خود رفت و در آنجا یک کتاب مقدس یافت. با خواندن آن، به تدریج نور الهی روح او را روشن کرد و فیض خدا قلب او را لمس نمود. در یک لحظه او به فرد دیگری تبدیل شد. روح فلج شده اش، مانند اینکه از طریق یک صدای قدرتمند از آرامگاه برخیزد، ناگهان بیدار شد؛ احساس پشیمانی و تأسفش، غیر قابل تحمل شد، او احساس می کرد که انگار از درون دارد تکه تکه می شود. 

 

تبدیل یعقوب

این بیانات افسوس و توبه در چادرهای اطراف شنیده شده بود؛ سربازان متوجه شدند که او کتاب مقدس را می خواند، و او به عنوان انسانی که با احساسی عمیق روبرو شده است با خودش صحبت می کند. دشمنانش شتابان به نزد پادشاه رفتند و گفتند که به نظر می رسد یعقوب به تلخی از دین خود پشیمان شده است. پادشاه بلافاصله او را احضار کرد و به او گفت:

 

    -   "یعقوب، به من بگو، آیا تو هنوز یک نصرانی هستی؟"

   -    "بله، من بنده خداوندم عیسی مسیح هستم".

    -    "دیروز، تو مجوسی بودی."

    -  "نه، نبودم. "

  -   "چه! مگر به همین دلیل نبود که تو از پدرم شاه، اینهمه بهره مند گردیدی."


   -  "  این شاهی که شما از خیرخواهی او نسبت به من یاد می کنید، الان کجاست [شاه، پدر بهرام در آن زمان مرده بود]"؟

 

این پاسخ شاه را خشمگین کرد، اما او سعی کرد با وعده هایش، با تهدید شکنجه های ترسناک، نظر او را تغییر دهد اما بی فایده بود. یعقوب، برای اجتناب از وسوسه های پادشاه که می خواست او را بت پرستی برگرداند، جسورانه به تمام سوالاتش پاسخ داد. در یک پاسخ او خطاهای دین ایرانیان را بر او فاش کرد:

 

"شما که ادعا می کنید که خداوند را بهتر از دیگران می شناسید، خطای بزرگی مرتکب می شوید. با پرستش موجودات بی جان و عاری از احساسات و با دادن نام غیر قابل توصیف خدا به موجودات، شما به خدای واقعی توهین می کنید. خدایان عبث شما قادر به محافظت از شما نیستند. "

 

این ترک جدی از بت پرستی پادشاه را خشمگین کرد. واضح بود که یعقوب دین ایرانیان را ترک کرده بود. پس از آن او فکر کرد که با چه شکنجه ای می تواند از یعقوب انتقام بگیرد. پادشاه می خواست از یعقوب یک نمونه عبرت برای دیگران بسازد. پس از مشورت با سناتورهای خود، مجازات توصیه شده این بود که او را در تمام مفاصلش قطعه قطعه کنند، و با انگشتانش شروع کنند. هنگامی که حکم مشخص شد یعقوب بلافاصله به محل اعدام برده شد.

 

تصمیم شاه برای کشتن یعقوب به طرز وحشتناکی در بین مؤمنان و کافران پخش شد، که بلافاصله آنان همدردی بزرگ خود را با قدیس ابراز داشتند و کاملا از حکم وحشیانه شاه شگفت زده شده بودند. مسیحیان هنگام شنیدن حکم اعدام، با صورت به زمین می افتادند و اشک می ریختند و به خداوند اینطور دعا می کردند: "ای خداوند متعال که به ضعیفان، قوت و به بیماران، سلامتی می دهی، تو که به آنانی که در حال مرگ هستند زندگی می دهی، تو که کسانی را که از این دنیا می روند نجات می دهی، به بنده خود کمک کن، او را در این مبارزه وحشتناک پیروز گردان. او را برای جلال خود پیروز کن، خداوندا، ای عیسی مسیح، شاهزاده پیروان، پادشاه شهیدان!"

 

شهادت یعقوب

بخش بزرگی از جمعیت و کل ارتش در محل شکنجه جمع شدند. همانطور که او توسط سربازان کشیده می شد، از آنان خواست است تا لحظه ای بایستد که بتواند خود این دعا را کند: «خداوندا، دعاهای این بنده حقیرت را بپذیر؛ به فرزند خادم خود قوت و شجاعت بده، از من نشان تسلی برای کسانی که تو را دوست دارند، کسانی که رنج می برند، و کسانی که بخاطر نام تو آزار و شکنجه می شوند، بساز. و هنگامی که من با فیض قادر مطلق تو توانستم غلبه یابم، و در نتیجه تاج برگزیدگی را دریافت کنم، کاری کن که دشمنان من این را ببینید، و متحیر شوند، چرا که تو خداوند و تسلی دهنده و قلعه من هستی." هنگامی که او  دعای خود را به پایان رسانید، سربازان وحشیانه او را گرفتند و کشیدند.

 

در این لحظه شکنجه یعقوب شروع شد. چندین بار دوستانش، یا حتی قضات، در طول شکنجه او درخواست کردند تا به او رحم کنند و حکم او را رد کنند. پس از آنکه او هر ده انگشت دستان خود را از دست داد (که یکی یکی آنها را قطع کرده بودند)، قضات سعی کردند او را متقاعد کنند که این زخم ها کشنده نبوده و هنوز هم می تواند دوباره لذت های این زندگی را بازیابد، و این همان چیزی است که او به قاضی پاسخ داد: "آیا فکر می کنید که پس از آنکه دستانم را برای به جلو رفتن از دست دادم، من به عقب نگاه خواهم کرد و خود را برای ملکوت خدا ناشایست می سازم؟ آیا شما فکر می کنید من همسر و مادرم را ترجیح می دهم به خدایی که گفت: «هرکس که زندگی خود را بخاطر من از دست بدهد، آن را خواهد یافت» و «هر کس پدر، مادر یا برادر خود را به خاطر من ترک کند، من به او زندگی ابدی و آرامی خواهم داد»، فشار آوردن به من را متوقف کنید و کارتان را انجام بدهید؛ من بسیار ناراحت خواهم شد اگر کمی درد و رنج مرا کم کنید.

 

قضات دانستند که برگشت او غیرقابل اجتناب است و دستور دادند که  شکنجه ادامه یابد. بنابراین آنها با قطع کردن یک به یک انگشتان پاهایش ادامه دادند. اما یعقوب قوی باقی ماند، و بعد از هر انگشت از آنها تشکر می کرد، و سرودی اینچنین می خواند: «رنج های حال حاضر قابل مقایسه با جلال آینده نیستند» یا «چرا غمگین باشی، ای جان من؟» و بسیاری از آیاتی مشابه این.

 

هنگامی که او هر 10 انگشت پاهای خود را از دست داد، بعد هر دو کف دست و پا، و هر دو بازوی خود را، او به فرسودگی و کوفتگی نزدیک شد. این زمان شکنجه گران به قطع کردن پای راست او در مفصل زانویش ادامه دادند. در اینجا به نظر می رسید یعقوب درد بسیار شدیدی حس می کند. او بلند فریاد زد و به خداوند استدعا کرد: "خداوندا عیسی مسیح، من را نجات بده، مرا رها ساز، من دارم درد و رنج مرگ را می کشم".

 


جلادها در پاسخ به این فریاد گفتند: "ما به تو هشدار دادیم که به شدت رنج خواهی برد." که شهید پاسخ داد: "خدا این فریاد غیر ارادی را مجاز دانست، تا اینکه شما فکر نکنید که من تنها به ظاهر بدن یک انسان را دارم. من برای عشق خدا آماده ام تا عذاب بیشتری را تحمل کنم. فکر نکنید که من در طول شکنجه ام رنج برده ام: فکر نجات دهنده ام، عشق مقدس او قلب مرا در آغوش گرفته است؛ و از طریق او بر تمام احساساتم غلبه می کنم. بنابراین، سریعتر ادامه دهید "

 

 

بعد از هر عضوی که قطع می شد، یعقوب خطاب به خدا یک دعای فارسی می خواند، که هر دفعه توسط کاتبینی که در محل شکنجه حضور داشتند، ثبت می شد. این آخرین دعای اوست که از طریق سُنت به ما رسیده است؛ او اینها را زمانی گفت که دیگر چیزی از بدنش به جز سرش باقی نمانده بود که آنرا قطع کنند:

 

"خدای من، من اینجا بر روی زمین، در میان اعضایم که در اطرافم پراکنده شده اند حضور دارم: من دیگر انگشتانم را ندارم تا برای دعا آنها را به هم بپیوندم؛ من دیگر دستانم را ندارم تا آنها را به سوی تو بلند کنم، من دیگر نه پاهایم، نه ساق پاهایم، و نه دستانم را دارم: من مانند یک خانه ویرانه شده ام که تنها دیوارهایش باقی مانده است، خداوندا، باشد که خشمت از من دور شود، و باشد که آن را از مردم خود نیز دور کنی؛ به این افرادی که مورد آزار و اذیت واقع شده اند و توسط ستمگران پراکنده شده اند، صلح و آرامش عطا کن، و آنها را از سرتاسر جهان گردهم جمع کن. ای پادشاه الهی، از تو تقاضا می کنم بنده خود را ترک نکن، اما روح من را از زندان بدنم آزاد کن و با شهدای مقدس خود قرار بده. پس من که کمترین در میان خادمین تو هستم، تو را با تمام شهیدان و همه اعتراف کنندگانت، از شرق و غرب، شمال و جنوب، پرستش خواهم کرد و متبارک خواهم خواند؛ تو، پسر تو و روح القدس را، برای همیشه و تا ابد. آمین . »

 

هنگامی که او "آمین" گفت، آنها سر او را قطع کردند. بنابراین، شهید مقدس، پس از وحشتناک ترین عذاب ها، به آرامی روح خود را به خداوند سپرد.

 

بقایای مقدس یعقوب

یعقوب متبارک شهادت خود را در 27 نوامبر، که در تقویم بیزانس گرامی داشته می شود متحمل شد. بدن او در هوای آزاد باقی ماند. بلافاصله پس از اعدامش، مسیحیان نزدیک شدند و مبلغ قابل توجهی پول را به نگهبانان دادند و از آنها خواستند تا بخشی از بقایای مقدس او را با خود ببرند؛ اما بی فایده بود. به خاطر ترس از شاه، آنها اجازه این کار را ندادند. سپس به نظر می رسید که ایمانداران آن محل را ترک کردند اما در واقع در همان نزدیکی پنهان شده بودند و منتظر شب بودند تا بتوانند حداقل بخشی از بقایای مقدس او را جمع آوری کنند. حدود ساعت نه شب، با ترک نگهبانان از محل اعدام، مؤمنان بقایای بدنش را که در 289 قطعه یافتند، با خود بردند.

 

یک انگشت قدیس یعقوب برای قرن ها در اینجا صومعه قره نگهداری می شد. انگشت در حال حاضر در اسقفیه حامص است.

 

قدیس یعقوب پارسی، شهید مقدس، برای ما دعا کن!

 

Video:  https://youtu.be/3BHdBQSB76Y

Apolytikion in the First Tone: https://youtu.be/8pYEvNDaTrc


 

 

 




ترجمه از: خادم خدا